۱۳۹۹ خرداد ۳, شنبه

بدترین چیز در افغانستان همجنسگرا بودن هست

امروز از طریق اینستاگرام با اکرام اشنا شدم و بعد از طریق ویدیو کال با من صحبت کرد. اکرام جوانی ۱۹ ساله همجنسگرا از افغانستان هست. از دردها، زخم زبان ها ، و آزار اذیت های جنسی که تجربه کرده بود و بعد از درد مهاجرت و تنهایی گفت.

.

« من از ولایت سمنگان هستم اما در کابل زندگی میکردم و بزرگ شدم. در نگاه اول برای همه یک پسربچه معمولی بودم اما رازی بزرگ را در سینه ام نگه داشته بودم که اگر فاش میشد ممکن بود کشته شوم. و آن همجنسگرا بودنم بود.»

متاسفانه در افغانستان همانند بیشتر کشورهای اسلامی همجنسگرایی یک تابو هست. که در صورت دستگیری توسط نیروهای امنیتی حبس طولانی مدت را در پی دارد. و در صورت آشکار شدن گرایش جنسی فرد همجنسگرا ممکن است توسط خانواده اش تحت عنوان دفاع از ابرو و ناموسش به قتل برسند.

«بدترین چیز در افغانستان همجنسگرا بودن هست چون اگر خانواده کسی خبردار شود که همجنسگراست حتما توسط خانوادش کشته میشود و یا خودش بعد از شکنجه زیاد مجبور به خودکشی میشود»

اکرام از تجربه خودش از فاش شدن گرایشش گفت:

«من از طریق فیس بوک با افرادی مثل خودم اشنا میشدم و با انها در پارک، سینما و قهوه خانه قرار میذاشتم و با هم حرف میزدیم و رابطه برقرار میکردیم. اما بیشتر صحبت هایمان در مسنجر بود. ۱۵ یا ۱۶ سالم بود که یک شب موقعی که خواب بودم برادر بزرگم گوشیم را چک کرد و عکس ها و چت های من با دوستانم را دید و متوجه همه چیز شد.

بعد با لگد مرا بیدار کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن و لت و کوب کردنم و پدر مادرم را فهماند و مرا در اتاقی حبس کردن. تا دو روز مرا حرامزاده و لواط کار میگفتن و به من غذا نمیدادن تا اینکه خواهربزرگم به دادم رسید و مرا نجات داد و مقداری پول داد و من هم مدتی در خیابان های کابل بودم و شنیده بودم که خیلیا به ایران میرن و کار میکنن و بعد من هم مثل بقیه به سمت ایران قاچاقی حرکت کردم برای شروع زندگی جدید»

اکرام با بغض ادامه میدهد:« من فقط ۱۵ ۱۶ ساله بودم و دنیای خارج از کابل را ندیده چه برسد به کشور دیگه. فکر میکردم همه چیز درست میشه اما من ساده بودم و روزای اول درپارک خوابیدم و همان روزای اول از نگاه بقیه فهمیدم که لباسم را باید عوض کنم.  بعد افرادی به من کمک کردن تا کار و جای خواب پیدا کنم و اوایل نمیدانستم برای زندگی باید مدرک شناسایی داشته باشم ، لهجه ام با بقیه متفاوت بود و مسخره ام میکردن و بارها متلک میشنیدم و میگفتن افغانی و...

من در ایران مخفیانه زندگی و کار میکردم و در ایران مشغول به کارهای ساختمانی بودم و شب ها با چند کارگر دیگه در داخل همان ساختمان میخوابیدیم.

 در مدتی که در ایران بودم بیشتر متوجه تفاوت هایم با بقیه شدم. بقیه کارگرا به من متلک مینداختن و میگفتن عروس ما میشوی و بعد همگی میخندیدن و یا رفتارم را مسخره میکردن که دخترانه هست. و یا موهای بلندم را مسخره میکردن. اما خودم چیز متفاوتی را در خودم نمیدیدم.

یک شب که با دو کارگر دیگه که با هم کار میکردم تنها شدیم و ان شب کسی به جز ما سه نفر نبود اما انشب اتفاق وحشتناکی برایم افتاد انها به من تجاوز کردن»

« انشب ترسیدم و کل بدنم درد میکرد و سرم گیج میرفت و حالم به شدت بد بود و هیچ کسی را نداشتم تا به من کمک کند تا بهش پناه ببرم و...»

اکرام بعد از گفتن این اتفاق گریه میکرد و نتونست به حرف زدن ادامه بده و بعد مدتی ازش پرسیدم که چی شد اومدی ترکیه؟ و اکرام ادامه داد:

«ان موقع خیلی میشنیدم که عده ای به ترکیه و بعد به اروپا میرن. منم خوشحال شدم و با خودم فکر کردم اگه به ترکیه بیام و یا اروپا برم دیگه کسی کاری به همجنسگرا بودم ندارد و راحت میتوانم زندگی کنم. و برای همین قاچاق بری را پیدا کردم و به ترکیه امدم. اوایل در استانبول زندگی کردم وبعد بخاطر غیرقانونی بودنم توسط پلیس دستگیر شدم و مرا به کمپ کودکان زیر سن فرستان. انجا افتضاح بود و خیلی اذیت میکردن. تا اینکه با چند نفر از کمپ فرار کردم و به شهر کارس رفتم انجا مشغول به کار شدم. توی این مدت بیشتر به خودم میرسیدم گوشواره مینداختم به گوشم و موهامو رنگ میکردم و یکم هم ارایش. و هم خونه ای هام میگفتن خجالت بکش و چرا اینکارو میکنی و مگه دختری و منم توجهی نمیکردم. ولی یک شب  دوباره...»

«بعد به شهر فعلیم یعنی کارابوک امدم اینجا دوستانی دارم و به من کمک میکنن. و با افراد همجنسگرای زیادی اشنا شدم که با هم رفت و امد داریم. و اینجا مشغول کار خیاطی هستم اما باز نگرانم چون کیملیک (کارت شناسایی ترکیه) ندارم و ممکن است دیپورت شوم. من خبر نداشتم که میشود در سازمان ملل ثبت نام کرد و میشه قانونی زندگی کرد و اینکه خیلی دیر متوجه این پروسه شدم و و الان هم اداره مهاجرت هم مرا ثبت نام نمیکند و میگوید شهر بسته هست و یا میگن بعد از کرونا بیا. و باید ببینم چی میشه»

در پایان بزرگترین آرزویش را گفت:

«امیدوارم از این جهنم نجات پیدا کنم و بتونم منم مثل بقیه زندگی کنم و آرامش داشته باشم و دیگه بخاطر گرایش و ظاهر متفاوتم توهین نشنوم. میخواهم درس بخوانم و شغل خوبی داشته باشم»

 

 

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر