۱۴۰۰ فروردین ۱۵, یکشنبه

۱۴۰۰ فروردین ۱۴, شنبه



در این برنامه آرتمیس اکبری کنشگر حقوق دگرباشان افغانستانی و فرانک عمیدی، فعال حقوق زنان درباره چالش‌ها و دست‌آوردهای جامعه رنگین‌کمانی افغانستان صحبت می‌کنند.







۱۳۹۹ بهمن ۳۰, پنجشنبه

منزل موقت؛ قصه زن ترنس افغانستانی در پیچ و خم پناهجویی

 ازدواج اجباری زنان در افغانستان، قصه پر غصه هر روز این کشور است. حکایتی که اینجا برایتان می‌آوریم اما حکایت زن ترنسی است که به ازدواج اجباری تن داد و بعد جلای وطن کرد.

 مونا والد دو فرزند است . چالش‌های او به عنوان پناهجوی ترنس افغان که هم در ایران و هم در ترکیه زندگی کرده، حکایت تلخ ناشنیده‌ای است که این هفته در برنامه اینجا پامیر، ویژه شنوندگان افغان پخش شد. تهیه کننده این برنامه آرتمیس اکبری است. 

بخش اول گفتگو با مونا:



بخش دوم گفتگو با مونا:



بخش سوم گفتگو با مونا:



آرتمیس: «سلام مونا. خوش آمدی به برنامه اینجا پامیر، ممنون که دعوت من رو پذیرفتی و در مصاحبه با رادیو رنگین‌کمان شرکت کردی».

مونا: «منم خدمت شما سلام عرض می‌کنم. من مونا هستم و ۳۰ سال سن دارم. افغانستانی هستم اما در ایران متولد شدم و در حال حاضر ساکن ترکیه هستم».

آرتمیس: «مونا، از خودت برامون بگو».

مونا: «من وقتی حدودا ۱۵ سالم بود تفاوت‌هایی را در خود و جنسیتم با بقیه احساس می‌کردم. گاهی این تفاوت‌های من با بقیه اذیتم می‌کرد و گاهی هم لذت می‌بردم از اینکه با بقیه متفاوت هستم. دوست داشتم از این جنسی که هستم نباشم و بیرون بیام و دوست داشتم یک دختر باشم. من وقتی جلوی آینه بودم و خودم را که نگاه می‌کردم، دوست داشتم که صورت ظریفی داشته باشم و موهای بلندی می‌داشتم. من بعضی اوقات لباس‌های خواهرانم را یواشکی برمی‌داشتم، می‌بردم حموم و می‌پوشیدم. من وقتی می‌رفتم حموم، به اندام جنسی‌ام نگاه می‌کردم از خودم می‌پرسیدم که چرا من باید اندام جنسی (منتسب به) مردانه داشتم باشم. با خودم می‌گفتم اگر من این اندام جنسی را نمی‌داشتم چقدر زیباتر می‌شدم.گاهی اوقات و به قول امروزیا روی هم‌کلاسی‌های خودم کراش داشتم و دوست داشتم که با آن‌ها ارتباط داشته باشم ، آن‌ها در تصوراتم قهرمان زندگی من می‌بودند و به چشم یک معشوقه به آن‌ها نگاه می‌کردم. من آن زمان اطلاعات کافی درباره گرایشات جنسی و یا هویت جنسیتی نداشتم. فکر می‌کردم من نرمال نیستم و بیمار روانی هستم. حتی دوستان من وقتی می‌دیدند که من شبیه بقیه نیستم و دوست دارم با پسرها رابطه داشته باشم به من می‌گفتند تو بیمار جنسی هستی. این دوران خیلی سختی برای من بود. من اطلاعاتی درباره خودم و بدن خودم نداشتم. از یک طرف در جامعه‌ای بسته و مذهبی زندگی می‌کردم و از طرف دیگر به اینترنت دسترسی نداشتم. من خانواده مذهبی و سنتی داشتم و خیلی اذیت شدم. همیشه شخصیت دوگانه داشتم. من نمی‌دانستم که من اصلا دختر هستم یا پسر. نمی‌دانستم که آیا من بیمار هستم یا نرمال و طبیعی. همیشه بلند گذاشتن موهایم، لباس پوشیدنم و سبک رفتارم در خانواده برای من دردسر ایجاد می‌کرد. من را تنبیه بدنی می‌کردند. پدر من آدمی به شدت مذهبی و خشن بود. حتی گاهی اوقات می‌خواست من را بکشد تا من باعث آبروریزی خانوادم و پدر و مادرم جلوی همسایه و اقوام نشوم. اگر از دوستانم می‌آمد دنبالم، پدرم آن روز را برای من جهنم می‌کرد. می‌گفت چرا با این پسر می‌روی بیرون؟ چه کاری با تو داره؟ همیشه با القاب توهین آمیز من را صدا می‌کرد. حتی یک‌بار پدر و برادرهایم من را به قصد کشت کتک زدند. جرم من فقط این بود که با آن‌ها متفاوت بودم. خانواده‌ام حتی فکر نمی‌کردند که من را ببرند پیش مشاور بلکه من را می‌بردند نزد افرادی که رمال و دعانویس هستند و دعا را در جیب من می‌گذاشتند یا در لباس‌های من جاسازی می‌کردند و به خورد من می‌دادند تا به قول خودشان من «پسر واقعی» بشم، من درست بشم و کارهای بد انجام ندم. من آن زمان اصلا نمی‌دانستم که گرایشات جنسی یعنی چی، ترنس یعنی چی و یا همجنسگرا یعنی چی. من وقتی به ترکیه آمدم، شرایط روحی و روانی خوبی نداشتم. شرایط خیلی سختی داشتم و فشار خیلی زیادی روی من بود. من چندین بار می‌خواستم خودکشی کنم. بعد از طریق شبکه‌های اجتماعی با سازمان “چتر قرمز” آشنا شدم. مشاوری که این سازمان در اختیار من گذاشت بعد از چند جلسه به من گفت که چه جنسیتی دارم و چه گرایش جنسیی دارم. او به من گفت که من بیمار نیستم و کاملا نرمال هستم و افرادی هم مثل من هستند. این پروسه شناختم از خودم برای من ۱۵ سال طول کشید و خیلی رنج کشیدم».

عکس تزئینی است

آرتمیس: «مونا جان اینطور که قبلاً به من گفتی، تجربه ازدواج اجباری هم داشتی. چی‌شد که مجبور شدی ازدواج کنی؟»

مونا: « باید بگم که خانواده‌هایی که خیلی مذهبی و سنتی هستند، کنار آمدن با آن‌ها خیلی سخت است. پدر و مادر من از همان سن ۱۵ سالگی سعی می‌کردند برای من زندگی مشترک بسازند و من را متاهل کنند. بارها و بارها سعی کردند تا این‌کار را بکنند و رفته بودند خواستگاری. اما ناکام شدند. تا اینکه من رسیدم به سن ۲۰ سالگی. من از ۱۵ سالگی تا ۲۰ سالگی خیلی زیر فشار بودم. فشاری که خانواده، مخصوصا پدرم روی من می‌آورد، باعث شده بود که من از خانه بارها فرار کنم. یه زمانی پدرم خیلی من را زیرفشار گذاشت و من از خانه فرار کردم و دوماه بیرون از خانه بودم. در آن دو ماهی که بیرون از خانه بودم، خیلی اذیت شدم و مورد خشونت‌های زیادی قرار گرفتم. اما بعد من تصمیم گرفتم با کمک خواهرم که مقدار کمی من را درک می‌کرد، کاری انجام دهم. خواهرم به من گفت که برو خواستگاری اما کاری کن که آن‌ها از ازدواج با دخترشان منصرف شوند. من با همین افکار با پدر و مادرم رفتم به خواستگاری. این‌کار را کردم. من خواستگاری رفتم تا خانواده و خانه خودم را از دست ندهم چون من از محیط جامعه و شرایط بیرون از خانه‌ام می‌ترسیدم و خیلی اتفاقات بدی برای من افتاده بود. من وقتی رفتم خواستگاری، متوجه شدم این دفعه فرق دارد. پدر من از طرف خودش همه کارها را انجام داده بود و قصد داشتند سریع ازدواج کنیم. ظرف چند روز ما ازدواج کردیم. من و آن شخص حتی با هم حرف نزده بودیم. حتی همدیگر را نمی‌شناختیم. فقط پدر‌های ما با هم دوست بودند و با هم این تصمیم را گرفتند. همه چیز سریع اتفاق افتاد. سریع به عقد هم درآمدیم، ازدواج کردیم و بعد یک مدت خیلی کوتاه در یک خانه زندگی می‌کردیم. بعد از ازدواج من فکر می‌کردم حداقل از دست پدر خیلی سخت‌گیر خودم راحت شدم و نجات پیدا کردم. من با این تفکر که دیگر می‌توانم یک شروع جدیدی داشته باشم و هر طوری که می‌خواهم می‌توانم زندگی کنم. با این تصور دوباره همه چیز را از نو شروع کردم. زندگی مشترکم را با دیدی جدید شروع کردم. اما شروع زندگی جدید با شخصی که هیچ حس جنسی و عاطفی به او نداشتم برای من خیلی سخت و دشوار بود. ما هر روز بحث و دعوا داشتیم. ما هیچ وقت نمی‌توانستیم هم‌دیگر را درک کنیم. نه او نیازها و خواسته‌های من را درک می‌کرد و نه من می‌توانستم او را درک کنم. اون از من توقع داشت که من یک مرد خشن باشم. مردی باشم که گریه نکنم، به ابروهای خودم دست نزنم، لباس مردانه‌تر بپوشم، ریش و سبیل داشته باشم، از کرم استفاده نکنم و از اینجور مسائل. این مسائل باعث می‌شد که یک‌دیگر را درک نکنیم. هر روز که می‌گذشت من بیشتر متوجه می‌شدم که من چقدر با این شخص متفاوتم. ا از من چیزهایی را می‌خواست که من اصلا نمی‌توانستم آن‌گونه باشم. من اصلا نمی‌توانستم به او حسی داشته باشم. ما هر روز جر و بحث داشتیم. هر روز دعوا داشتیم. هر روز مشکل داشتیم». 

آرتمیس: «ولی مونا، با همه مشکلات و اختلافاتی که با همسرت داشتی چرا تصمیم گرفتید صاحب فرزند شوید؟»

مونا: «ما به خاطر حرف مردم و فشارهای خانواده‌مان مجبور شدیم که بچه‌دار شویم. ما اصلا بچه نمی‌خواستیم. در حق بچه اولم که به دنیا آمد خیلی ظلم شد. آن زمان من اصلا نمی‌خواستم که بچه داشته باشم و به اجبار بچه‌دار شدیم. هر روز شرایط برای من سخت و سخت‌تر می‌شد. من برای اینکه شرایط را بهتر کنم، یک روز تصمیم گرفتم بروم پیش یک روانشناس و مشاور. من به روانشناس گفتم که من دوست ندارم که با یک زن ازدواج کنم و رابطه جنسی داشته باشم. اما هیچ وقت نتوانستم بهش بگم که من به مردان گرایش دارم چون فکر می‌کردم این‌کار جرم است که بگم. من فقط به مشاور و روانشناس‌ها می‌گفتم که من نمی‌توانم با خانومم رابطه داشته باشم، هیچ حسی ندارم، هر روز خودم را سرکوب می‌کنم و هر روز دارم افسرده‌تر می‌شوم. روانشناس‌ها به فقط می‌گفتند افکارت را مثبت کن، نگرشت را نسبت به خانم‌ها عوض کن، نگرشت را به دنیا عوض کن و خشن‌تر باش. نباید نازک‌نارنجی باشی چون زنان از مردان نازک نارنجی بدشان می‌آید و باید مردانه باشی. به من حتی می‌گفتند لباس‌های سکسی برای همسرت بخر تا همسرت بپوشد تا وقتی او را می‌بینی میل جنسی‌ات زیاد شود و با او بتوانی رابطه جنسی داشته باشی. خب هیچ وقت‌ حرف‌های آن‌ها هیچ کمکی به من نکرد. من وقتی لباس زیر (منتسب به) زنانه می‌خریدم دوست داشتم خودم بپوشم نه اینکه بدم کس دیگری بپوشد. این‌ها باعث می‌شد که من بیشتر خودم را سرکوب کنم و آن چیزی که هستم را خفه کنم. ارتباطم را با خانواده‌ و دنیای بیرونم قطع کرده بودم و شرایط سختی داشتم. همه این فشارها باعث شد به سمت چیزی بروم که اصلا دوست نداشتم».

آرتمیس: «مونا جان متاسفم بابت فشار‌ها وسختی‌های که پشت سر گذاشتی. مونا ، چرا تصمیم نگرفتی که جدا شوی؟»

مونا: « نمی‌توانستم از او جدا شوم چون او مهریه سنگینی داشت. من اگر می‌خواستم جدا بشم مطمئن بودم به زندان می‌افتادم چون آن مقدار پول را نداشتم. پدر من باعث شده بود که من در منجلابی گیر کنم که نه راه پیش داشتم و نه راه پس داشتم. مسئله دوم این است که من یک انسان هستم و احساسات دارم. اوایل که بچه من به دنیا آمد، من هیچ حسی نداشتم. به بچه‌ و این زندگی که اجباری بود حسی نداشتم. اما از یک زمانی به بعد به بچه‌ام علاقه پیدا کردم. او را از وجود خودم می‌دانستم. دوست نداشتم در حق‌اش ظلم شود و خودم را مسئول می‌دانستم در قبال آینده بچه‌ام. من مسئول به وجود آمدن بچه‌ام بودم. من باعث شدم که به دنیا بیاد. از طرف دیگر دوست نداشتم انسان دیگری در این دنیا بهش ظلم شود و صدمه ببیند. دوست نداشتم که بچه‌ام پدر یا مادر نداشته باشه یا از خیلی چیزها محروم شود. من در زندگی‌ام سختی‌های زیادی کشیدم. ظلم‌های زیادی از طرف خانواده خودم دیدم. اذیت‌های زیادی شدم از طرف اقوام و دوستانم. دوست نداشتم بچه من هم اذیت شود. من هر وقت به خنده‌های بچه‌ام که نگاه می‌کردم با خودم می‌گفتم که من مسئول هستم در قبال بچه‌ام. من مسئولم در قبال این انسانی که به دنیا آوردم. او خودش نخواست که به دنیا بیاید و من باعثش شدم. پس خودم را مسئول دانستم که هر کاری کنم تا زندگی‌اش به درستی پیش رود. به خاطر بچه‌ام بود که تصمیم گرفتم به زندگی مشترکم ادامه بدهم و خاتمه ندم. به‌خاطر بچه‌ام نخواستم که فرار کنم و در عوض خواسته‌ها و نیازهای خودم را سرکوب کردم تا بچه خوب و سالمی را در جامعه بزرگ کنم و مشکلات من را تجربه نکند. من دوست دارم بچه‌هایم هر چیزی را که می‌خواهند داشته باشند. هر گرایش و هر عقیده‌ای که دارند را داشته باشند. من باید برای این‌کار، به عنوان یک پدر و به عنوان کسی که روزهای سختی را داشته‌ام و تجربه کردم، باید کنار آن‌ها باشم. اگر آن‌ها می‌خواهند بی دین باشند، اگر می‌خواهند مسلمان باشند، همجنسگرا باشند، دگرجنس‌گرا باشند و یا هر چیزی برای من فرقی نمی‌کند و تمام تلاشم را می‌کنم که از طرف جامعه و خانواده‌اش مورد فشار قرار نگیرند و آسیب نبینند. من باید کنارشان باشم و کمک کنم. چون خودم دیدم و لمس کردم که چقدر سخت و دشوار است که مورد تبعیض قرار بگیری و مداوم مورد آزار و اذیت قرار بگیری. گاهی اوقات شنیدن یک کلمه باعث‌ می‌شود که زندگی یک فرد تغییر کند و مسیرش عوض شود و سال‌ها با خودش درگیر شود که چرا این به من گفته شد و باعث می‌شود رنج بکشد. من نمی‌خواهم فرزندانم این چیزها را تجربه کند. مسئله بعدی در مورد زندگی مشترکم این است که خیلی دوست دارم از همسرم جدا شوم تا هم فشار روحی و روانی من کم شود و هم فشارهای زیادی که روی همسرم هست، کم شود. همسرم خیلی چیز‌ها را به خاطر من فدا کرد و همین‌طور هم من این‌کار را کردم. ما خیلی با هم دعوا کردیم اما برای زندگی مشترک‌مان هم جنگیدیم. اما دوست دارم جدا شویم تا هم او زندگی و چیز جدیدی را تجربه کند و هم من تجربه کنم. اما الان زمان مناسبی نیست. چون الان و بعد از ده سال زندگی مشترک که با همه چیز و همه مشکلات من کنار آمده و تازه شش ماه می‌شود که فهمیده من ترنس هستم، اگر بخواهم جدا شوم در حق‌اش ظلم می‌کنم. این خیلی بد و غیر انسانی است که در این شرایط و در این کشور یعنی ترکیه بخواهم از او جدا شوم. من نمی‌خواهم او را تنها بگذارم با بچه‌هایم. نمی‌خواهم بچه‌هایم بی‌پدر و یا بی‌مادر شوند. دوست ندارم بچه‌هایم که نمی‌دانند مهاجرت یعنی چه و نمی‌دانند زندگی مشترک و طلاق یعنی چه، وارد این مسیر سخت شوند. از طرفی هم همسرم ده سال من را تحمل کرده، تازه هویت جنسیتی خودم را بهش گفتم اما باز رفتار خوبی با من داشت. درست است که دعوا و حرف‌هایی بوده اما در برابر کمک‌ها ورفتار محترمانه‌اش با من خیلی کوچک است. درست نیست که او را در این شرایط با کوله باری از مشکلات رها کنم. او به خاطر من درگیر مهاجرت ناخواسته شد و در این شرایط خیلی سخت قرار گرفت. من دوست دارم تمام تلاشم را بکنم تا زندگی خوبی را بهش هدیه بدم، تا زمان مناسبش فرا برسد و هر وقت خودش هم خواست و احساس کردیم می‌توانیم، با توافق از هم جدا شویم».

آرتمیس: «مونا همسرت چند ماه شده که می‌داند که ترنس هستی. همسرت چطور متوجه ترنس بودن‌ات شد و واکنش همسرت چی بود؟»

مونا: «چند ماه پیش به خاطر فشارها و مشکلات زیادی که در ترکیه داشتیم و مسئله ویروس کرونا باعث شد شرایط ما سخت‌تر بشه، باعث شد ما دچار اختلافات زیادی شویم و دعوا کنیم. حتی می‌خواستیم از هم جدا شویم و این کار را کردیم و مدتی جدا از هم زندگی کردیم. اما این فشارها به قدری زیاد شده بود که من دیگر خسته شده بودم و می‌خواستم به زندگی خودم پایان بدهم. من می‌خواستم قبل از اینکه به خودم آسیبی برسونم با همسرم تماس بگیرم و همه ماجرا را بگم. می‌خواستم بگم که چرا آوردمش ترکیه. چرا آمدم اینجا. من هم باهاش تماس گرفتم و همه چیز را به او گفتم. اولین واکنش او این بود که به شدت عصبانی شد. او شروع کرد به توهین کردن و شروع کرد من را مقصر همه چیز دانستن. به من گفت: «تو به من دروغ گفتی». تو ده سال با من بازی کردی. تو ده سال حقیقت را نگفتی. تو خانواده من را از من گرفتی. تو باعث شدی ایران را ترک کنیم و اینجا پناهنده شویم. اولش همین مسائل و حرف‌ها بود اما بعدش فکر کنم به خاطر بچه‌های ما، با من تماس گرفت و گفت بیا خانه. وقتی رفتم خانه احساساتی‌تر و ملایم‌تر با من رفتار کرد. از طرفی هم دیگر دوست نداشت با من حرف بزند. دوست نداشت با من ارتباط داشته باشد و سعی می‌کرد از من دور باشد. از طرفی هم آن حس دلسوزی که به من داشت و من را تنها دیده بود، به من اجازه داد تا برگردم خانه و بچه‌هایم را ببینم. یک مدت رفتار خیلی سردی با من داشت. طوری که انگار من یک غریبه هستم. تا مدتی اگر می‌خواستم حرفی بزنم به من می‌گفت نمی‌خواهم چیزی در موردش بشنوم. گاهی اگر بحثی بین ما ایجاد می‌شد به من بیمار جنسی یا روانی می‌گفت. اما بعدش هم بلافاصله از حرفش پشیمان می‌شد. گاهی اوقات به من می‌گوید باورم نمی‌شود و نمی‌خواهم همچین چیزی را قبول کنم. حتی گاهی اوقات می‌گوید می‌خواهم از هم جدا شویم و تمام کنیم این زندگی خیلی سخت را. هنوز برایش تازگی دارد و هنوز حرف زیادی درباره این مسئله نزده و رفتارهای مختلفی درباره این مسئله دارد. هنوز طوری رفتار می‌کند که شوکه شده است».

تصویر تزیینی است

آرتمیس: «البته می‌توان درک کرد که  شوکه و یا ناراحت باشد. بالاخره او هم مجبور شد تن به ازدواج اجباری بدهد و بعد ده سال تازه متوجه شده که همسرش ترنس است. امیدوارم به مرور زمان با این مسئله کنار بیاید و کمی آرام‌تر شود تا با هم دوباره در مورد آینده‌تان تصمیم بگیرید. 

مونا، خیلی‌ از ترنس‌ها در افغانستان به این فکر می‌کنند که به ایران مهاجرت کنند چون معتقدند که ایران مکانی امن برای ترنس‌ها است. با توجه به اینکه تو در ایران زندگی کردی و تجربه زیست در ایران را داشتی، می‌توانی تایید کنی که چنین است؟ چه چالش‌هایی به عنوان یک افغان و همین‌طور به عنوان یک ترنس در ایران داشتی؟»

مونا: « در دوران مدرسه، بچه‌ها اذیتم می‌کردند و آزار جنسی می‌دادند. بعضی اوقات به نقاط خصوصی بدن من دست می‌زدند. وقتی به توالت می‌رفتم بعضی از بچه‌ها به توالت می‌آمدند و اذیتم می‌کردند. اذیت کردن‌هایشان طوری بود که به حریم شخصی و جنسی من تجاوز می‌کردند. بعد اگر مدیر مدرسه یا معلم متوجه همچین مسئله‌ای می‌شد، چون من افغان بودم، من را بازخواست می‌کردند. من را مقصر می‌دانستند. من را تنبیه می‌کردند. بدون اینکه پیگیری کنند و در نظر بگیرند که آن اشخاص به من تعرض کردند، من را تنبیه می‌کردند. من که نمی‌خواستم در آن موقعیت قرار بگیرم. من هم مثل بقیه بچه‌ها دوست داشتم به مدرسه بروم. نیاز داشتم از سرویس بهداشتی استفاده کنم. اما زمان و مکان امن‌اش برای من فراهم نمی‌شد. اگر مزاحمتی ایجاد می‌شد و مدیر، ناظم و یا معلم مدرسه متوجه می‌شدند، من تنبیه می‌شدم. می‌خواهم یک خاطره‌ای از دوران مدرسه بگویم. در دوران راهنمایی من با یکی از دوستانم سرویس بهداشتی رفته بودیم. آن دوستم یک شوخی با من انجام داد و یک سری از بچه‌ها دیدند، مسخره کردند و اذیتم کردند و به مدیر و معلم گفتند. مدیر هم بدون اینکه شرایط را بسنجد که چه کسی این‌کار را کرده و چه کسی نکرده من را جلوی پانصد یا ششصد دانش‌آموز، من را تنبیه کرد. کفش و جوراب‌هایم را در آورد. من را زمین خواباند و پاهایم را بالا آورد و شروع کرد با شلنگ به پاهایم زدن. این ماجرا خیلی برای من سخت بود. بعد از آن ماجرا، همه مسخره‌ام می‌کردند. همه اذیتم می‌کردند. مثلا سر کلاس بعضی از بچه‌ها که قلدرتر بودند، می‌آمدند و پشت سر من می‌نشستند و به من تعرض جنسی می‌کردند و حتی دست‌شان را در شلوار من می‌بردند. من حتی جرات این را نداشتم که اعتراض کنم. چون من شهروند افغانستان بودم که در کشور ایران زندگی می‌کردم و حق اعتراض نداشتم و نمی‌توانستم صدایم را بلند کنم. اگر کاری می‌کردم من تنبیه می‌شدم طوری که انگار فقط من مقصر بودم. از این قبیل اتفاقات در دوران دبیرستان و دوران دانشگاه هم رخ داد. در حدی که من مجبور شدم دانشگاهم را رها کنم. دیگر دوست نداشتم به دانشگاه یا مدرسه بروم. چون هر روز اتفاق بد برای من می‌افتاد. هر روز مورد تبعیض نژادی قرار می‌گرفتم. هر روز تعرض جنسی رخ می‌داد. هر روز مسخره می‌شدم. همیشه اتفاق بد می‌افتاد. بیشتر اوقات مجبور بودم مسیرم را کج کنم تا هم‌مدرسه‌ای‌ها یا هم‌دانشگاهی‌هایم را نبینم. از دست آن‌ها فراری بودم. در دوران دبیرستان یک روز خوش نداشتم. همیشه اذیتم می‌کردند. وقتی می‌خواستم جلوی آن‌ها بایستم، به من می‌گفتند بعد از مدرسه حسابت را می‌رسیم. آن شهری که من بودم، خیلی کوچک بود و یک نفر پیدا نمی‌شد که به من کمک کند تا من از این آزار و اذیت‌ها خلاص شوم.

زندگی زناشویی هم چیزی نبود که من می‌خواستم. اما به اجبار پدر و مادر، مجبور به ازدواج شدم. شهر ما هم خیلی کوچک بود. افرادی که از دوران مدرسه با من بودند متوجه تفاوت‌های من شده بودند و مدام اذیتم می‌کردند. تهدیدم می‌کردند به خانواده‌ات می‌گوییم. همیشه مزاحمت ایجاد می‌کردند. من در نهایت مجبور شدم به شهر دیگری برای زندگی و کار بروم. در آن شهر هم کسی را نمی‌شناختم و فقط یک دوست در آنجا داشتم. در همان محل کار هم از طرف کارگران مورد تعرض و آزار و اذیت قرار می‌گرفتم. موقعی که من می‌خواستم لباس عوض کنم، به من نگاه می‌کردند. مسخره می‌کردند و اذیت می‌کردند و می‌گفتند تو چقدر بدنت سفید است و هیچ مویی نداری. می‌گفتند «تو چرا بدنت مثل دخترها است» و «تو چرا رفتارت مثل دخترها است». از اینجور حرف‌ها زیاد می‌زدند. من شب‌ها در همان ساختمانی که کار می‌کردم، می‌خوابیدم. گاهی اوقات بعضی از همان کارگرها شب‌ها کنارم می‌آمدند و می‌خوابیدند و اذیتم می‌کردند. این مسائل توی کارم خیلی زیاد بود. جایی هم نبود تا از دست این آدم‌ها شکایت کنم و راحت شوم. نمی‌توانستم هم به کسی چیزی بگویم. چون یادم است که مدیر مدرسه با من بدرفتاری کرده بود. معلم مدرسه با من بدرفتاری کرده بود. در جامعه‌ای زندگی می‌کردم که می‌دانستم اگر من مورد تجاوز و آزار قرار بگیرم، من هیچ حق و حقوقی ندارم. من فقط می‌بایست چشم‌هایم را ببندم و سکوت کنم. هیچ جایی هم نبود که من حق و حقوقم را بگیرم . چون هم من افغان بودم و تابعیت من فرق داشت، ممکن بود مورد تبعیض قرار بگیرم و هم اینکه من گرایش جنسی و هویت جنسیتی متفاوتی داشتم که باعث می‌شد من بیشتر مورد تبعیض قرار بگیرم. همه این‌ها باعث شد که من بیشتر و بیشتر زیر فشار قرار بگیرم».

عکس تزیینی است

آرتمیس: «مونا جان متاسفم بابت مشکلات و چالش‌هایی که داشتی عزیزم. مونا برای اینکه کمی استراحت کنی و کمی آرام شوی، پیشنهاد می‌کنم یک میان‌برنامه داشته باشیم و بعد دوباره به گفتگوی‌مان ادامه دهیم»

مونا: « من سال‌های زیادی در ایران زندگی کردم. سعی می‌کردم با مشکلاتی که داشتم کنار بیایم. با تهدیدهایی که می‌کردند، با تعرض‌هایی که می‌کردند، با تبعیض‌هایی که وجود داشت و با آدم‌هایی که اذیت می‌کردند، سعی کردم بجنگم تا زندگی خودم را بسازم و آرامشی بدست بیاورم. اما نمی‌شد. گاهی اوقات مسائل خیلی پیچیده می‌شد و فشارها روی من بیشتر می‌شد. مخصوصا سال‌های آخر که در ایران بودم، شرایط برای من غیر قابل تحمل شده بود. تهدید‌ها زیاد شده بود. من نمی‌خواستم همسرم درباره من بفهمد که من چه گرایشی دارم. از طرفی افرادی که درباره تفاوت‌های من می‌دانستند از من سواستفاده می‌کردند و همیشه می‌گفتند که «به همسرت یا به خانواده‌ات می‌گوییم که تو چی هستی. می‌گوییم که تو چه‌کاره هستی». هر روز با این تهدیدها دست و پنجه نرم می‌کردم. بارها خط تلفنم را عوض کردم، آدرسم را عوض کردم و حتی شهرم را عوض کردم اما باز مشکلی برای من ایجاد می‌شد. گاهی اوقات بنا به مشکلاتی که پیش می‌آمد مجبور می‌شدم به شهر قبلی‌ام سر بزنم و باز همان آدم‌ها را می‌دیدم و اذیت می‌شدم. دیگه کار به جایی رسیده بود که خسته شده بودم از همه چیز. همیشه کتک می‌خوردم و آسیب می‌دیدم. آسیب‌های جسمی از یک طرف و از طرف دیگر آسیب‌های روحی و روانی اذیتم می‌کرد. سال‌های آخری که در ایران بودم حتی خواب درست نداشتم و همیشه در خواب اذیت می‌شدم و کابوس می‌دیدم که اتفاقی برای من می‌افتد. هیچ وقت آن آرامش را نداشتم که با خیال راحت از خانه بیرون بروم. همیشه ترس تهدید، آزار و اذیت و سواستفاده مالی، جسمی و جنسی را داشتم. همیشه ترس تهدید دوباره داشتم. هر روز با این افکار زندگی می‌کردم و اذیت می‌شدم. هر روز با مسائل زیاد روبرو بودم. یک روز تصمیم گرفتم که این مسائل را تمام کنم. می‌خواستم فرار کنم از همه چیز. بروم به یک جای دور و یک کشور دیگر تا زندگی جدیدی را شروع کنم. بدور از تمام این دغدغه‌ها و تهدید‌ها و تجاوزها، می‌خواستم در آسایش زندگی کنم و در نهایت ایران را ترک کردم و به ترکیه آمدم».

آرتمیس: «مونا جان پناه‌جویان افغان در ایران، به دلیل اینکه پاسپورت ندارند و یا اگر هم داشته باشند نمی‌توانند به راحتی ویزای ترکیه را بگیرند، با چالش‌های زیادی روبرو هستند برای آمدن به ترکیه. تجربه تو چه بود؟ »

مونا: «یکی از دوستان من پیشنهادی به من داد و گفت که قاچاق‌بری را سراغ دارد که می‌تواند من را به ترکیه بیاورد. من آن موقع اصلا تصوری از مسیر قاچاق نداشتم و حتی نمی‌دانستم که ترکیه چطور جایی است و اصلا بهش فکر نکرده بودم که قاچاقی سفر کنم و یا در ترکیه زندگی کنم. تا این‌که به این نتیجه رسیدم تنها راهی که زنده بمانم و از این شرایط نجات پیدا کنم، همین کار است و باید قاچاقی سفر کنم. دوستم لطف کرد و با قاچاق‌بر هماهنگ کرد و قاچاق‌بر دنبال ما آمد. اولش همسرم نمی‌خواست با من بیاد و اصلا راضی نمی‌شد. فکر می‌کرد من شوخی می‌کنم که می‌خواهم از ایران فرار کنم. البته حق هم داشت چون هیچ اطلاعی درباره اتفاقاتی که برای من افتاده بود نداشت. همسرم هیچ اطلاعی نداشت. اما بعد که دید من مصمم هستم، قبول کرد که با من بیاید.

وقتی قاچاق‌بر ماشینی را فرستاد، با آن ماشین ما را به مرز ایران و ترکیه انتقال داد. بعد از این‌که ما به مرز رسیدیم، ما را شب اول به یک خانه‌ای بردند و شب دوم ما را به کوه‌ها انتقال دادند. می‌خواستند ما از آن کوه‌ها رد شویم. من تا آن موقع اصلا درباره مسیر قاچاق آن هم رد شدن از کوه نداشتم. من فکر می‌کردم شاید آن‌ها ما را از جایی که همه از مرز خارج می‌شوند، ما را هم رد می‌کنند. من فکر نمی‌کردم که ما را از یک سری نقاط خطرناک و سخت رد می‌کنند. من وقتی کوه را دیدم خیلی ترسیدم. شب اول ما در همان کوه‌های مرز ایران بودیم. روز بعدی را هم در همان کوه‌ها تا غروب صبر کردیم و بدون آب و غذا بودیم. تا اینکه شب شد و اشخاصی که راه را بلد بودند آمدند و ما را پیاده بردند تا نقطه صفر مرزی. از آنجا هم ما را وارد خاک ترکیه کردند. مسیر خیلی طولانی بود. ما مجبور بودیم از مسیر پیچ و خم کوه و از کنار دره‌ها پیاده رد شویم. ما بیشتر از ده ساعت در کوه و در خاک ایران پیاده راه رفتیم.

وقتی به مرز اصلی رسیدیم، آنجا کلی آدم را دیدیم که می‌خواهند رد شوند. من فکر نمی‌کردم این‌قدر آدم بخواهند رد شوند و فکر می‌کردم فقط ما هستیم. فکر می‌کردم فقط منم که این مشکلات را داشتم و دارم از این طریق و قاچاقی فرار می‌کنم. وقتی آن جمعیت را دیدم متوجه شدم که افراد زیادی می‌خواهند از این طریق فرار کنند. بعد با همه سختی‌ها از مرز رد شدیم و وارد خاک ترکیه شدیم. ساعت‌ها بود که آب و غذا نخورده بودیم و قبلش هم فکر نمی‌کردم مسیر قاچاق این‌طوری است و با خودم آب و غذا نیاورده بودم. فکر می‌کردم سریع از مرز رد می‌شوم و به همه چیز دسترسی دارم اما خلاف آن چیزی بود که فکر می‌کردم و چندین شب در کوه بدون آب و غذا بودیم. آن طرف مرز هم همین‌طور بود. حتی در جایی قاچاق‌بر، گروه ما را گم کرده بود. ما با گروه لب مرز آشنا شدیم و چهل یا پنجاه نفر بودیم. سرگردان شده بودیم و نمی‌دانستیم به کجا می‌رویم. تا این‌که یک جایی پلیس ترکیه ما را دستگیر کرد و از ما پرسید از کجا آمدید. رفتار آن‌ها خیلی با ما خوب بود. برای ما آب و غذا آوردند و به ما خیلی کمک کردند. مسیر درست را هم به ما نشان دادند. نمی‌دانم چرا این‌کار را کردند. شاید چون بچه‌های زیادی همراه ما بودند و وقتی بچه‌ها را نگاه کردند و این‌که دیدند که ما گرسنه و تشنه هستیم، دل‌شان سوخته و مسیر درست را نشان دادند. به ما مسیر را نشان دادند و گفتند بروید تا برسید به اولین روستای مرزی و بعد رفتند.

ما بالاخره بعد از یک هفته سرگردانی، به استان “وان” رسیدیم. ما به دست آن شخصی که ما را به ترکیه انتقال داد به وان آمدیم. تا بعد از آنجا ما را به آنکارا منتقل کنند.

وقتی هم به استان وان رسیدیم، چند روزی هم‌خانه آن شخص بودیم. ما وضعیت جسمانی خیلی بدی داشتیم. آب زیادی از دست داده بودیم و وزن ما کم شده بود. ما یک هفته که کوه بودیم به خاطر استرس زیاد و بی آب و غذایی حال نرمالی نداشتیم. بیشتر از یک هفته در خانه آن شخص بودیم تا حال ما بهتر شود. ما بعد به آنکارا رفتیم. در آنکارا به سازمان “آسام” مرکزی رفتیم تا برای پناهندگی ثبت‌نام کنیم. جلوی دفتر سازمان ملل و آسام مرکزی جمعیت خیلی زیادی بود. ما هم در بین آن جمعیت بودیم. وقتی رسیدم جلوی ماموری که باید اطلاعاتم را برای ثبت نام می‌دادم، رفتار خیلی بدی داشت و من ترسیدم و نتوانستم در مورد خودم بگم و حقیقت را نگفتم. مجبور شدم خود حقیقیم را پنهان کنم اما بعد ثبت نام شدیم».

عکس تزیینی است

آرتمیس: «متاسفم بابت این مشکلاتی که در مسیر داشتی. قاچاق، مسیری پر پیچ و خم و خطرناکی است که حتی ممکن است افراد در این مسیر جان خودشان را از دست بدهند. خوشحالم که با وجود همه این مشکلات و سختی‌ها با موفقیت توانستی خودت را به ترکیه برسانی و به عنوان پناهجو ثبت شوی. مونا جان شرایط‌‌ت در ترکیه چطور است؟»

مونا: «اوایلی که آمدم به ترکیه این‌قدر در ترس و وحشت بودم، این‌قدر که آسیب‌های روحی روانی در ایران روی من تاثیر گذاشته بود که در سازمان‌ملل و یا اداره مهاجرت، جرات این را نداشتم که درمورد هویت (جنسیتی) خودم را بگویم. من تا مدتی با هویت مخفی اینجا زندگی می‌کردم. جرات این را نداشتم با کسی ارتباط برقرار کنم. جرات نداشتم با کسی صحبت کنم. اما این‌ باعث شد که من بیشتر افسرده شوم و روی روح و روانم تاثیر بدی گذاشت. هر روز گوشه گیرتر شدم و به سمتی رفتم که می‌خواستم به خودم آسیب بزنم.

 مشکلات دیگری هم اینجا داشتم و دارم. در محل کار، کارفرما چندین بار به زور ما را می‌بردند به نماز جمعه و اگر نمی‌رفتیم ما را تهدید به اخراج می‌کرد. خب این‌جور مسائل چیزی نبود که من دوست داشته باشم اما آنها به اجبار می‌خواستند ما این‌کار را بکنیم. من وقتی که می‌خواستم به آن چیزی که هستم، یعنی زنی‌ ترنس بودنم نزدیک‌تر شوم، یعنی می‌خواستم موهای خودم را رنگ کنم و یا لباسی که می‌خواستم را بپوشم را پوشیدم بارها به من توهین شد و مورد آزار قرار گرفتم. به خاطر موهایم از محل کارم اخراج شدم و مجبور شدم رنگش را به حالت عادی برگردانم. اینجا شرایط اقتصادی خیلی بدی داشتم و نتوانستم هرجایی به سرکار بروم. نتواستم کار و شغلی را که می‌خواهم را انتخاب کنم. بیشتر اوقات با چالش‌هایی رو‌برو بودم. مثلا یک جایی کار می‌کردم و کارکنان آنجا حرکات بدی انجام می‌دادند و اذیتم می‌کردند. موقعی که می‌خواستم لباسم را عوض کنم، می‌آمدند کنارم و اذیتم می‌کردند. من حتی به رئیسم هم می‌گفتم، او نه تنها کاری نمی‌کرد بلکه حرف بدی هم می‌زد. مثلا یک بار یکی از همکارانم به نقطه جنسی من دست زد و شروع کرد به خنده و مسخره کردن. بعد من این مسئله را به کارفرمای خودم گفتم و او گفت اگر زن و بچه نمی‌داشتی من هم این‌کار را می‌کردم. من شوکه شده بودم که می‌گفت اگر زن و بچه نمی‌داشتی من هم به تو تجاوز می‌کردم. این مسائل باعث شده بود که من نتوانم هرجایی کار کنم. بعضی جاهایی هم که کار کردم مجبور می‌شدم از آنجا زود بیرون بیام. بعضی جاهایی هم که مجبور می‌شوم دوام بیاورم، مجبورم با کمترین حقوق و کمترین حق دوام بیاورم و فقط تحمل کنم.

گاهی برای من پیش آمده که در خیابان مورد خشونت قرار گرفتم. در محل کار هم مورد خشونت و ضرب و شتم قرار گرفتم. از بین‌ همه این اتفاقات من فقط یک بار توانستم شکایت کنم که آن شکایت هم پروسه طولانی بود و همان شخص هم بارها و بارها من را تهدید کرد. بعد از آن شکایت من همیشه از این اتفاقات فرار می‌کردم و از آن موقعیت دور می‌شدم تا آسیب کمتری به من برسد و پیگیر ماجرا نمی‌شدم. چون یک بار شکایت کردم و به من خیلی سخت گذشت چون نمی‌توانستم سرکار بروم، شهر من هم خیلی کوچک بود و همه همدیگر را می‌شناسند. از طرفی هم هیچ حمایت مالی ندارم تا بتوانم برای خودم وکیلی بگیرم و در دادگاه حرفی بزنم. مجبورم هر خشونتی که به من می‌شود از آن موقعیت فرار کنم تا آسیب جدی تر و بدتری به من نرسد».

آرتمیس: «مونا متاسفم بابت این شرایط سختی که داشتی و داری. متاسفانه پناهجویان در ترکیه مجوز کار ندارند و در شرایط اقتصادی بدی زندگی می‌کنند.».

مونا:« در مورد سازمان ملل باید بگم که با من مصاحبه کردند، به من قبولی دادند و من را به کشور سوم معرفی کردند. برای من وقت مشاور و روان‌شناس گذاشتند تا مشاوره ببینم اما خیلی جاها هم که به مشکل جدی برخوردم، به آن‌ها زنگ زدم و گفتم، اما آن‌ها گفتند نمی‌توانند کاری انجام دهند و دست آن‌ها نیست و در بعضی جاها من را تنها گذاشتند. اداره مهاجرت ترکیه هم برای من هیچ کاری نکرد و به من بعد از مصاحبه ردی داد. این ردی باعث شد زندگی من در ترکیه سخت‌تر شود. بعد از اینکه آن‌ها به من ردی دادند مشکلات زیادی برای من به وجود آمد.

با توجه به شرایطی که الان دارم و این جواب ردی، باعث شده خطرات بسیار زیادی من را تهدید کند. این ردی روی پرونده من تاثیر بدی دارد. هر لحظه ممکن است از دادگاه هم ردی بگیرم و از طرف دادگاه برگه ترک خاک و دیپورتی دریافت کنم. اگر من به کشور خودم افغانستان دیپورت شوم، آنجا خطرات بسیار زیادی است و من نمی‌توانم آنجا زندگی کنم. با توجه به قوانینی که آنجا در رابطه با همجنسگرایان و ترنس‌ها هست و اینکه اقوامم در آنجا زندگی می‌کنند و درباره هویت من می‌دانند و در رابطه با اعتقادات مذهبی من هم می‌دانند و در گذشته بارها اذیتم کردند. قطعا اگر برگردم من را خیلی اذیت می‌کنند. از طرفی هم وقتی همسرم درباره من فهمید، این قضیه را به خانواده خودش گفت و آن‌ها خودشان برای من یک تهدید شدند. همین الان هم گاهی اوقات تماس می‌گیرند که تو دختر ما را از ما دور کردی و تو یک بیمار هستی و توهین می‌کنند. به من می‌گویند تو موظف هستی دختر ما را برگردانی و ما تو را می‌کشیم. من این‌جور تهدیدها را زیاد از طرف اقوامم دریافت می‌کنم. خب با توجه به شرایطی سختی که الان دارم و این ردی از طرف اداره مهاجرت، سختی زیادی می‌کشم. من الان خیلی در استرس هستم و مدام می‌ترسم که هر لحظه ممکن است نامه دیپورتی من بیاید. من هرگز نمی‌توانم در کشور خودم زندگی کنم. با توجه به مشکلاتی که قبلا در ایران داشتم و مشکلاتی که الان به وجود آمده، خطرات زیادی من را تهدید می‌کند. ممکن است زندان بروم یا کشته شوم. اما نمی‌دانم چی می‌شود ولی می‌ترسم. امیدوارم این اتفاق نیفتد».

آرتمیس: «من هم امیدوارم که جواب قبولی از طرف دادگاه بگیری. امیدوارم که دادگاه شرایط سخت‌ تو را در نظر بگیرند و قبولی بگیری و هر چه سریع‌تر به کشور امن منتقل شوی.

مونا جان از اهداف و برنامه‌هات برای ما بگو. چه هدف و آرزویی داری که می‌خواهی بهش برسی؟»

مونا: «من در حال حاضر دارم یک کتابی می‌نویسم از آنچه که در گذشته برای من اتفاق افتاده و از سختی‌هایی که دیدم، می‌نویسم. دوست دارم زمانی که به آرامش می‌رسم این کتاب تمام شود. می‌خواهم درباره جنگی که با دنیای اطرافم داشتم که خودم را ثابت کنم بنویسم. می‌خواهم به جامعه بگم که من هم انسان هستم و حق زندگی دارم. می‌خواهم تا زمانی که به اون آرامش می‌رسم، فقط بنویسم. می‌خواهم وقتی که کتابم چاپ شد به دست آن کسانی که مثل من هستند و در یک گوشه‌ای از این دنیا ظلم می‌بینند، برسد. تا با خواندن سرگذشت زندگی من، امید بگیرند و به این نتیجه برسند که بالاخره یک روز خوبی می‌آید و اتفاق خوبی می‌افتد. تا بدانند آن هم حق زندگی دارند و تنها نیستند و باید به جنگ با این ظلم و دنیای اطراف خودشان ادامه بدهند تا اوضاع درست شود و به حق‌شان برسند. دوست دارم به آن اهدافی که در گذشته به خاطر خشونت نتوانستم به آن‌ها برسم، دست پیدا کنم مثل ادامه تحصیلم، مثل یک دوست خوب، مثل یک زندگی خوب آرام که بتوانم راحت و بدون ترس بگویم که من یک ترنس هستم و من هم یک انسانم. زندگی می‌خواهم که بدون ترس، هر لباسی که می‌خواهم را بپوشم و هر رفتاری که دوست دارم را داشته باشم. دوست دارم زندگی داشته باشم که ترس نداشته باشم تا افرادی به من توهین کنند، خشونت کنند، تجاوز کنند. این اهداف و آرزوی من برای خودم است.

من آرزو می‌کنم که همه انسان‌ها قبول کنند که ما حق زندگی داریم. جامعه ال‌جی‌بی‌تی‌کیو پلاس هم انسان هستند و حق زندگی دارند پس مثل یک انسان باید با آن‌ها رفتار کنند. این یک بیماری نیست، این یک معلولیت نیست، این یک نقص و کمبود نیست، این یک مسئله طبیعی است. ما هم مثل بقیه هستیم و حق حیات داریم. امیدوارم در هیچ جای کره خاکی اتفاقاتی که برای من افتاده برای بقیه هم نیفته. امیدوارم همه خانواده‌ها بپذیرند که اگر فرزندانشان جز این دسته یعنی جامعه دگرباش است، این مسئله را بپذیرند که طبیعی هستد. امیدوارم همه دولت‌ها بپذیرند و از طریق آموزش به جامعه یاد بدهند درباره ما. امیدوارم در قوانین گنجانده شود که آسیب به این افراد (دگرباشان) جرم محسوب می‌شود. دوست دارم این اتفاقات بیفتد و به هیچ کدام از ما ظلم نشود».

 

آرتمیس: «مونا جان من هم امیدوارم روزی برسد که همه رنگین‌کمانی‌ها در دنیایی عاری از خشونت زندگی کنند. مونا من برات آرزوی موفقیت می‌کنم و امیدوارم زودتر به اهدافت برسی و موفق شوی و به آن آرامشی که می‌خواهی برسی. این را مطمئن باش که تو تنها نیستی و قلب من و همه کسانی که این برنامه را می‌شنوند در کنارت هست.

مونا ازت ممنونم که وقت گذاشتی و تجربه و روایت زندگی خودت را با ما در رادیو رنگین‌کمان به اشتراک گذاشتی. مجددا ازت تشکر می‌کنم و برات آرزوی موفقیت دارم».

 

تهیه کننده: آرتمیس اکبری

 رادیو رنگین کمان


 



۱۳۹۹ دی ۲۱, یکشنبه

خدایا چرا من را ترنس آفریدی؟!

 


«در اینجا هیچ ترنسی وجود ندارد. اگر هم باشد اصلا خودشان را نشان نمی‌دهند چون می‌ترسند با خطر مرگ مواجه شوند». 

این بخشی از صحبت‌های آریا بود، زن ترنس افغانستانی از ولایت نیمروز که سال‌هاست به خاطر هویت جنسیتی خود متحمل فشارها و سختی‌های فراوانی شده است. او به خاطر تمسخر و آزار و اذیت جامعه، سرانجام و علیرغم میل باطنی تحصیل را رها کرد. او همچنین به دلیل فشار خانواده چندین سال در خانه حبس شده بود. آریا در این رابطه می‌گوید:


«من را در خانه بندی (زندانی) کرده بودند چون نمی‌خواستند که کسی بفهمد من ترنس هستم. من اگر آن زمان از خانه بیرون می‌رفتم حتی همسایه‌ها را نمی‌شناختم چون دائما در خانه بودم.

پیش از حبس در خانه، وقتی بیرون می‌رفتم من را کتک می‌زدند و می‌گفتند چرا اینطوری هستی، وقتی برایشان توضیح می‌دادم، نمی‌فهمیدند و اذیت می‌کردند. از طرفی مشکلات زیادی با خانواده خودم داشتم و اصلا من را درک نمی‌کردند. مرا کتک می‌زدند و تهدید می‌کردند که مرا از خانه بیرون می‌اندازند».


آریا چند ماه قبل به سختی توانست از خانه‌اش در نیمروز فرار کند و بعد از سختی‌های فراوان خود را قاچاقی به ایران رساند تا زندگی جدیدی را شروع کند. 

اما همه چیز آن‌طور که تصور می‌کرد نبود. او سرپناهی برای زندگی و کاری برای امرار معاش نداشت، کسی را نمی‌شناخت و جایی را هم بلد نبود، مورد سواستفاده جنسی و جسمی قرار گرفت و همچنان هم در شرایط سختی زندگی می‌کند.


«من هر شب با آرزوهایم می‌خوابم و با خودم می‌گویم چه موقع من از این مشکلات خلاص می‌شوم، هر شب گریه می‌کنم، به خدا می‌گویم چرا من را اینجوری آفریدی؟ اگر من طبیعی هستم و مرا اینجوری آفریدی، پس چرا هیچ درک و عقلی به بقیه ندادی تا من را درک کنند که من اینجوری هستم و مرا قبول کنند».


 حال آریا تصمیم دارد به افغانستان برگردد، کشوری که از آنجا فرار کرده بود. او امیدوار است که در سرزمین مادری خود گوشه امن و به دور از خانواده یافته و بتواند زندگی جدیدی را شروع کند.


گزارش از: آرتمیس اکبری

افغانستان، ازدواج اجباری و دگرباشان

 


ازدواج اجباری یا نکاح اجباری به معنای مجبور کردن و زیر فشار قرار دادن فردی برای ازدواج بدون رضایت قلبی است. طبق اعلام صندوق جمعیت سازمان ملل، ۵۰ درصد ازدواج‌ها در افغانستان اجباری بوده است و ۴۸ درصد دختران زیر ۱۸ سال به اجبار تن به ازدواج داده‌اند.

 کنوانسیون حقوق کودکان، همه افراد زیر  ۱۸ سال را کودک می‌خواند و به این ترتیب طبق تعاریف سازمان ملل متحد نیز هر نوع ازدواج زیر ۱۸ سال،ازدواج کودکان تلقی می‌شود. قبل از دسامبر ۲۰۱۹ ازدواج دختران زیر ۱۶ سال در افغانستان غیر قانونی بود اما در دسامبر ۲۰۱۹  دولت افغانستان، قانون حمایت از کودکان را تصویب کرد. در بخشی از این قانون افراد زیر ۱۸ سال کودک محسوب می‌شود و ازدواج دختران زیر ۱۸ سال غیر قانونی است اما تصویب این قانون با مخالفت شورای علمای اهل سنت مواجه شد و آن را خلاف شرع خواندند.



طبق ماده ۲۶ و ۲۸ قانون منع خشونت علیه زنان، «ازدواج اجباری» غیرقانونی است. اما با وجود حمایت قانونی دولت افغانستان از کودکان و زنان، همچنان ازدواج اجباری در افغانستان رواج دارد و آمار بالایی دارد. درباره علت بالا بودن آمار ازدواج اجباری در افغانستان با وجود حمایت قانونی از زنان و کودکان، زهرا موسوی، فعال حقوق زنان و از بنیان‌گذاران کارزار روایت یک خشونت، به رادیو رنگین‌کمان می‌گوید:

 «این مسئله پیچیده است و فاکتورها و عوامل عینی زیادی در رابطه با خشونت کودکان و ازدواج اجباری وجود دارد. اولین مسئله فقر اقتصادی است، دومین مسئله فقر فرهنگی است و سومین مسئله عدم وجود اراده سیاسی و پشتوانه قانونی است. قانون وجود دارد اما ضمانت اجرایی وجود ندارد. ما اگر بر طبق همان قوانین بررسی کنیم که چند نفر به خاطر خشونت و ازدواج اجباری مورد پیگرد و مجازات قرار گرفته است، به آمار ناچیزی می‌رسیم. این آمار ثبت شده با آن‌چیزی که در واقعیت رخ می‌دهد بسیار تفاوت دارد. به دلیل مقاومت و سخت جانی عرف و فرهنگی که در این زمینه وجود دارد، ما اصلا پیگرد قانونی و حقوقی نداریم.

متاسفانه این ذهنیت مسلط درباره جایگاه فرومایه و تاریخی زنان از عمده‌ترین دلیل این وضعیت است. مسئله دیگر به باور من برمی‌گردد به مسئله سیاسی و ساختاری این قضیه. همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم دولت فقط در زمره قوانین حمایت‌هایی را پیش‌بینی کرده است اما این قوانین اجرا شدنی نیست. حتی محاکم افغانستان در این زمینه نگاه یک‌دست و منسجم در برابر این خشونت‌ها ندارند. این شکاف دستگاه قضایی و برخورد سلیقه‌ای مجریان قانون و حقوق در افغانستان چالش عمده است. اگر سری به محاکم قضایی بزنیم به دلیل برخورد سلیقه ای و شرع محورانه برخورد و پیگیری قضایی صورت نگرفته است.»

یکی از دلایل ازدواج اجباری در افغانستان، فقر اقتصادی است. افغانستان به دلیل چهار دهه جنگ داخلی و خارجی در مسیر توسعه اقتصادی و به دنبال آن توسعه فرهنگی و سیاسی قرار نگرفته است. فقر و مشکلات اقتصادی باعث شده است که جامعه مردسالار افغانستان به زنان به عنوان یک کالا نگاه کنند. خانواده‌ها با دریافت مقداری پول، کودکان دختر خود را به عقد مردان سن بالا در می‌آورند. در این رابطه زهرا موسوی می‌گوید:

« به دلیل وابستگی اقتصادی دختران  به شیوه معیشتی که مردان نان‌آور است، دختران به عنوان یک کالا نگاه می‌شوند و در یک معامله پایای‌پای دست به دست می‌شوند. به دلیل محدودیت زنان در تحصیل و آموزش، به دلیل محدودیت زنان در مشارکت‌های سیاسی و اجتماعی و محدودیت در ترفیع جایگاه اجتماعی‌ اقتصادی و سیاسی‌شان باعث شده است که دختران جزو وابسته‌ترین طیف و قشر باقی بمانند. این وابستگی اقتصادی، فرهنگی و سنتی باعث می‌شود که دختران به سوژه مبادله و معامله عرفی بدل شوند».

در این فضای سنتی و مذهبی جامعه افغانستان که با مشکلات فقر اقتصادی دست و پنجه نرم می‌کند، دگرباشان جنسی و جنسیتی بیشتر در معرض کودک همسری و ازدواج اجباری قرار می‌گیرند، گلناز زن همجنسگرای افغانستانی که خود تجربه  کودک همسری دارد، می‌گوید: 

«خانواده‌ام مرا وقتی ۱۳ ساله بودم، در بدل ۸ گوسفند و ۱۰ هزار افغانی به عقد مردی ۴۶ ساله درآورد. خانواده ما کم درآمد بود و این مقدار پول می‌توانست کمک خوبی برای آنها باشد. آن زمان من خرد بودم و نمی‌دانستم که من به زنان گرایش دارم اما بعد از ازدواج فهمیدم که من هیچ حسی به مردان ندارم و سالها به من تجاوز شد و رنج کشیدم.».

 هر رابطه جنسی که بدون رضایت و اشتیاق انجام شود، یک نوع تجاوز جنسی است. این یعنی هر فردی که بدون تمایل وادار به رابطه جنسی می‌شود، مورد تجاوز قرار گرفته. این  وضعیت را برای تمام زنانی که خود را لزبین می‌دانند، یعنی تمایلات جنسی و یا عاطفی به هم‌جنس و هم جنسیت خود دارند، سخت‌تر می‌کند، چرا که آنها در کنار قوانین مردسالاری که زن را مسئول و وظیفه ارضای جنسی می‌دانند، هر لحظه تحت خطر تجاوز هستند و چه بسیار تجاوزهایی که در بستر زناشویی رخ می‌دهد. از سویی دیگر مطالعات نشان داده‌است که خطر به دنیا آوردن نوزادان با وزن کم و نارس و مرگ و میر نوزادان در زنان زیر ۱۸ سال، بیشتر است. حتی اگر نوزادان در سال اول زندگی زنده بمانند، میزان مرگ و میر کودکان زیر ۵ سال مادران جوان بالاتر است. به طور کلی، مادران جوان به دلیل عدم بلوغ عاطفی و جسمی، تغذیه نامناسب، عدم دسترسی به خدمات باروری و اجتماعی و همچنین خطر ابتلا به بیماری‌های عفونی، بیشتر در معرض خطر مرگ و میر نوزادان خود هستند.

متاسفانه در افغانستان زایمان‌ها و به خصوص این زایمان‌های پرخطر و حساس در شرایطی صورت می‌گیرد که امکانات بهداشتی کمی در اختیار زنان قرار دارد و در مناطق محروم خیلی از آنها در خانه وضع حمل می‌کنند و حتی ممکن است در طول زایمان، مادر جان خود را از دست بدهد.

 گلناز می‌گوید: «شبی که ازدواج کردم مادر و خاله هایم به من می‌گفتند که باید وظیفه خودم را به عنوان یک زن انجام بدم. اما من متوجه منظور آنها نمی‌شدم و من فقط ۱۳ سالم بود. اما همان شب تجربه وحشتناکی داشتم. این تجربه سالها برایم تکرار شد و زجر کشیدم. هر دفعه احساس می‌کردم به من تجاوز می‌شود و درد می‌کشیدم. حالم از خودم بهم می‌خورد و می‌خواستم فریاد بزنم و فرار کنم اما همیشه به یاد حرف‌های مادرم می‌افتادم که همیشه می‌گفت باید وظیفه زنانه‌ام را در قبال شوهرم بجا بیاورم تا باعث سرافکندگی خانوادم نشوم. همیشه شوهر سابقم مرا اذیت می‌کرد و با طعنه می‌گفت چرا از من دوری می‌کنی اما من حرفی نمی‌زدم و می‌ترسیدم. همیشه با من دعوا می‌کرد و کتک می‌زد و بزور بالایم تجاوز می‌کرد. من الان صاحب دو طفل هستم که مجبورم تا عمر دارم از آن‌ها مراقبت کنم».



علاوه بر صدمات روانی و جسمی، کودک همسری باعث می‌شود که کودک از حق تحصیل باز بماند و فرصت‌های شغلی محدودی داشته باشد. بازماندن از حق تحصیل فقط به فقر و مشکلات اقتصادی ختم نمی‌شود. بخشی از کودکان کودک همسر پس از مدتی متوجه می‌شوند که به همجنس خود گرایش دارند و یا حتی ممکن است آن فرد هویت جنسیتی خود را با جنسیتی که به او نسبت داده‌اند یکی نداند و در رویایی با نقش‌های جنسیتی و در نبود اطلاعات آزاد و درست دچار بحران هویتی شود. شاید این فرد به دلیل نداشتن سواد، نتواند به کتب و منابع مختلف رجوع کند تا در مورد هویت جنسی یا هویت جنسیتی‌اش تحقیق و مطالعه کند و از طرف دیگر هم نتواند به شخص دیگری اعتماد کند و این مسئله را در میان بگذارد. همین باعث می‌شود پروسه شناخت آنها در مورد گرایش جنسی و یا هویت جنستی‌شان طولانی شود. این سردرگمی هویتی می‌تواند سبب شود که شخص گوشه‌گیر مضطرب و افسرده شود.

علاوه بر زنان همجنسگرا، ترنس‌ها، مردان همجنسگرا و سایر دگرباشان جنسی و جنسیتی نیز قربانی ازدواج اجباری و کودک همسری می‌شوند. سارا زن ترنس افغانستانی می‌گوید:

«مرا مجبور ساختند همراه یک دختر ازدواج کنم. در ابتدا من زیاد مقاومت کردم. آنها گوش نکردند و به من گفتند برای ما مهم نیست که تو جواب مثبت بدهی یا جواب منفی و ما کار خودمان را انجام می‌دهیم. بعد از یک مدت شیرینی‌خوری (جشن عروسی و یا نامزدی) انجام شد اما جنجال پیش آمد و آنها پا پس کشیدند. آن موقع شانس آوردم وگرنه الان یک زندگی فلاکت‌بارتر از الانم می‌داشتم».

یا اسماعیل مرد همجنسگرا می‌گوید: « شش سال پیش مرا مجبور کرده‌اند تا با دختر کاکایم عروسی کنم. اما من اجتنا می‌کردم و قبول نمی‌کردم. آن‌ها می‌گفتند تو چجور مردی هستی که نمی‌خواهی ازدواج کنی. حتی اقوام و فامیل پشتم حرف می‌زدند ریشخندم می‌کردند. در نهایت مجبور شدم ازدواج کنم و مدتی بعد صاحب فرزند شدم. زندگی برایم به شدت سخت و دشوار بود. هر روز رنج می‌کشیدم و در یک موقعیت و شرایط ناخواسته و سخت قرار گرفته بودم. من دوسال بعد از ازدواجم از افغانستان خارج شدم تا زندگی جدیدی را شروع کنم. الان ساکن آمریکا هستم اما عذاب وجدان دارم چرا که زندگی فرزندم و همسرم را خراب کردم. همیشه برای فرزندم گریه می‌کنم که مثل من آینده سختی خواهد داشت.»

ایلیا مرد همجنسگرای ۲۲ ساله از هرات در گفتگو با رادیو رنگین‌کمان تاکید کرد که ازدواج اجباری یک فرد دگرباش تنها باعث آزار و اذیت آن شخص نمی‌شود بلکه همسر او نیز دچار مشکلات می‌شود: «در جایی که من زندگی می‌کنم هم‌سن و سال‌های من در ۲۰ یا ۲۲ سالگی ازدواج می‌کنند و دوستانم همگی ازدواج کرده‌اند. من حتی یک فی‌صد به زن حس ندارم اما در جامعه‌ای که من زندگی می‌کنم مجبور هستم که ازدواج کنم. من دوستان همجنسگرایی دارم که ازدواج کردند اما اصلا از ازدواج‌شان راضی نیستند. نظر شخصی من این است که اگر دختری با یک مرد همجنسگرا ازدواج کند آینده‌اش خراب می‌شود. به نظر من آن حسی که یک مرد استریت یا دوجنسگرا به آن دختر می‌تواند بدهد، یک مرد همجنسگرا نمی‌تواند. همیشه این گپ مرا آزار می‌دهد که اگر من در آینده ازدواج کنم آینده یک دختر را خراب و بدبخت کنم. چون هیچ حسی به او ندارم و از مجبوریت است و اذیت می‌شود».

ایلیا به نکته خیلی مهمی اشاره کرد اما این رو هم یادآوری کنیم که فرد دوجنسگرا به همه جنس‌ها و جنسیت‌ها به یک شکل و یک اندازه و همزمان گرایش نداره و یک مرد دوجنسگرا هم می‌تواند به اندازه یک مرد هم‌جنسگرا تحت فشار بابت ازدواج اجباری باشد. جمیل مرد همجنسگرا که تن به ازدواج اجباری داده می‌گوید: « ناچار بودم و چاره دیگری نداشتم چون مردم پشت من، مادرم، پدرم و فامیلم گپ می‌زدند و مجبور و مکلف شدم به عروسی بله بگویم. فعلا نمی‌دانم کار درستی کردم یا کار غلط کردم. خیلی از دوستان همجنسگرایم که در افغانستان هستند می‌گویند که کار درستی را انجام داده‌ام چون اینجا افغانستان است و باید برای امنیت خودم این‌کار را انجام بدم اما دوستانم که در خارج زندگی می‌کنند به من گفتند کار اشتباهی کردم چون هم آینده خودم و هم آینده همسرم را خراب می‌کنم. من نمی‌دانم زندگی من به کدام سمت خواهد رفت و چطور خواهد بود».

جمیل توجه ما را به این جلب می‌کند که چطور آزادی بیان و دسترسی به حقوق بشر می‌تواند در زندگی روزمره ما و معیارها و ارزش‌هامان تأثیر بگذارد. به امید روزی که دنیای آزاد و زندگی برابر در دسترس همه انسان‌ها هرجا که هستند باشد. 

۱۳۹۹ آذر ۱, شنبه

موضع دولت و رسانه‌های افغانستان با دگرباشان جنسی و جنسیتی

 



افغانستان کشوری است مسلمان‌نشین  و قوانینی که در آن اجرا میشود انعکاسی از اسلام است و نباید مغایرتی با شریعت داشته باشد. در قانون اساسی افغانستان به طور مستقیم به وضعیت حقوقی دگرباشان جنسی و جنسیتی افغانستانی  اشاره ای نشده است و وضعیت غیرشفافی دارد. اما طبق گفته  حقوقدانان، شکی نیست که در افغانستان روابط همجنس جرم تلقی میشود و هیچ قانون حمایتی برای ترنس‌ها، بیناجنسی‌ها و سایر دگرباشان جنسی و جنسیتی وجود دارد.

 در بند ۴۲۷ قانون جزایی افغانستان رابطه جنسی دو مرد را لواط توصیف کرده و مجازات آن حبس طولانی است و طبق ماده ۶۰ قانون مدنی افغانستان:

«ازدواج عقدی است که معاشرت زن و مرد را برای تشکیل خانواده به رسمیت میشناسد.»

پس طبق این دو ماده می توان این تفسیر را کرد که رابطه همجنس در قانون افغانستان جرم تلقی میشود و به رسمیت شناخته نمیشود.

و در قانون مورد وضعیت حقوقی ترنس ها  و اینترسکس ها هم قانون روشن و شفافی وجود ندارد، فقط در ماده ۲۰۵۷ از آن ها جنس خنثی نام برده شده است و در این ماده آمده است:

«شخصی که زن و مرد بودن او مشخص نباشد سهم ارث کمتری نسبت به دختران و پسران بهره‌مند می‌شود»

 که این قانون هم تبعیضی آشکار علیه ترنس ها و بیناجنسی‌های افغانستانی است که حق آن ها در مسئله ارث و میراث پایمال میشود.

متاسفانه فقط همین بند در قانون در مورد این افراد آمده و اشاره دیگری در مورد حق و حقوق این افراد نشده است و هیچ قانونی وجود ندارد تا از این افراد حمایت کند و بیشتر ترنس ها و یا بیناجنسی ها به هند و یا پاکستان برای انجام عمل‌هایی برای بازتایید جنسیت خود سفر می‌کنند.

اما ناگفته نماند که اولین بار مسعوده کروخی، نماینده پارلمان افغانستان، بعد از دیدار با دو ترنس به نام داور و فریاد گفت:

«از اینکه قبلتر تلاشی برای ترنس ها نکرده عذاب وجدان دارد»

و قول پیگیری داد و برای اولین بار در ۱۹ جدی/ دی ۱۳۹۷ در پارلمان از مشکلات ترنس های افغانستانی سخن گفت و پیشنهاد حمایت از این افراد را داد اما متاسفانه به نتیجه مطلوبی نرسید. 

شکرالله مشکور، سخنگوی کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، در مصاحبه ای با روزنامه صبح کابل گفت:

 «هر بشر با خاصیت شان محترم است، اما هنجارها و رسوم اجازه نمی‌دهند که ترنس‌ها در جامعه با جرات حضور یابند، در واقع خلا قانونی در افغانستان وجود دارد و ما تمام تلاش مان را میکنیم.  این کمیسیون به تازگی با مشورت با حقوق‌دانان و سایر نهاد‌های مدنی، می‌خواهد برای تغییر قانون کار کند تا برای حمایت از این قشر یک قانون جداگانه تصویب شود و ترنس‌ها بتوانند به حقوق و امتیازات قانونی ‌شان به عنوان یک انسان دست یابند. وی می‌گوید که این روند ممکن است سال‌ها به طول بی‌انجامد.»

متاسفانه به دلیل عدم وجود قانونی برای حمایت از دگرباشان جنسی و جنسیتی، حتی کارمندان دولتی و نیروهای امنیتی، رنگین کمانی های افغانستانی را مورد آزار و اذیت جنسی قرار می‌دهند. در گزارش سالانه دولت آمریکا درباره وضعیت حقوق بشر که سال گذشته  یعنی سال ۱۳۹۸ منتشر شد، دولت افغانستان به نقض حقوق بشر متهم شد. در این گزارش از جمله ذکر شد که نیروهای امنیتی افغانستان علیه اقلیت های جنسی و جنسیتی، اعمال خشونت می‌کند.

حتی در این رابطه دانیال همجنسگرای مرد گفت:

«من خبر داشتم از چند نفر که به طور مثال دو نفر با هم از طریق فیس بوک و یا واتساپ باهم چت می‌کنند و با هم ارتباط می‌گیرند و بالاخره وقتی روز ملاقات می رسد، آن فرد گی با امیدواری میرود و بعد متوجه می شود آن شخص اصلا گی نیست و فقط یک جور، راه جوری یا کلاهبرداری هست.  این افراد بیشترشان از طرف دولت بوده تا دستگیر کنن و آزار بدن و من شاهد بودم که وقتی یک شخصی دستگیر میشود در سلول ها و یا زندان ها بالایشان تجاوز میشود و شکنجه جنسی صورت میگیرد و بعد چون در دولت فسق و فساد زیاد است بعد از شکنجه جنسی از قربانی تقاضای پول میشود. بطور مثال میگویند این مبلغ را به ما پرداخت کن یا تو در این زندان میمانی! و یا اگر  دولت خوب باشد آن شخص را آزاد میکند و تسلیم خانواده اش میکنند و برایشان میگویند که طفل تان همجنسگرا است و بعد از آن خانواده بیشتر ظلم میکند و بعد از طرف خانواده طرد و یا مجبور میشوی از خانواده فرار کنی. وضعیت دولت این قیسم (اینگونه) است! یعنی دولت مفسد است و دولت هیچ کاری برای خانواده ال جی بی تی کرده نمیتواند و بدتر او را شکنجه و یا سرکوب میکند.»

و در این رابطه الهام  همجنسگرای مرد از تجربه اش گفت :

«من با یکی در وزارت مخابرات در شهر با یکی آشنا شده بودم و برای ارتباط گرفتن و دوستی رفتم به دیدنش، اما آنجا مرا به دست سکیورتی گارد یا نیروهای امنیت داد و رفتار واقعا بدی با من داشتن یعنی فحش های بدی می دادند، به فامیلم فحش میدادن، از من فیلم میگرفتن، لت و کوب میکردن و بعد از لت و کوب که از من فیلم هم گرفتن دو نفرشان با هم صحبت میکردن که آیا تو میروی بالای الهام تجاوز کنی یا من اینکار رو کنم. 

حتی بخاطر چیزی که هستم میخواستن به من تجاوز کنن و الان فیلمم پیش شان است و مرا چند بار اخطار دادن که اگه دوباره نیای این کار را دوباره باهات بکنیم، این فیلم را در صفحات مجازی پخش خواهیم کرد و نام تو و نام فامیلت را بد خواهیم کرد و بعد از اون ماجرا من از آنجا برآمدم و بعد دوبار با من دوباره به تماس شدند که اکرام بیا ما چند نفریم و میخوایم باهات اون کار را کنیم و بعد من مجبور شدم افغانستان را ترک کنم تا دست آنها به من نرسند و تا الان نمیدونم که آیا فیلمم را جایی گذاشتن یا نه»

و جمیل رنگین کمانی دیگری گفت که نیروهای پلیس اگر متوجه همجنسگرا بودن و یا ترنس بودن افراد شوند او را مورد تجاوز قرار میدهند و حتی از آنها طلب رشوت میکند تا به کسی چیزی نگویند!

«وقتی پلیس سرت خبردار شود اولین نفر همان ها اینکار را( تجاوز) باهات میکند. بچه باز پلیس ماست. رشوت خوار پلیس ماست. و اگر پول بهش تحویل داده نشه جان سالم به در نمیاره و طبعا سرش تجاوز میشه، طبعا زیر لت و کوب قرار میگیره، طبعا زیر فشارهای عجیب و غریب قرار میگیرد و یعنی از طرف روز محبس است و از طرف شب فاحشه خانه است.»

متاسفانه گزارش های این چنینی در افغانستان از آزار و اذیت جنسی زیاد است و در افغانستان به جای اینکه نیروهای امنیتی و پلیس حافظ جان ومال مردم باشد خود آنها مرتکب چنین خطاهایی میشود که هیچ برخورد جدیی با آنها از طرف حاکمیت صورت نمیگیرد.



موضع رسانه های در برابر رنگین کمانی های افغانستانی:

نکته ای که در قانون اساسی افغانستان را نباید فراموش کرد، اصل ۳۴ام قانون اساسی افغانستان است که در این اصل گفته شده:

«هر افغان حق دارد مطابق به احکام قانون، به طبع و نشر مطالب، بدون ارائه قبلي آن به مقامات دولتي، بپردازد.»

که این قانون باعث شده دست رسانه ها در افغانستان به طور وسیعی باز باشد و دست به انتشار هر مطلبی بزنند. در سال های اخیر بارها شاهد بودیم که روزنامه ها به وضعیت دگرباشان جنسی و جنسیتی افغان پرداخته و از مشکلات شان سخن گفتند. به طور مثال دو روزنامه صبح کابل و روزنامه اطلاعات روز افغانستان که از روزنامه های  پرطرفدار افغانستان است، بارها در مورد رنگین کمانی های افغانستانی مقاله منتشر کردند و از اقلیت های جنسی دفاع و سعی کردند روایتگر زندگی آنها باشند.

به طور مثال روزنامه صبح کابل با تیتر«دگرباشان جنسی در افغانستان حق زندگی ندارند»  به مشکلات دگرباشان جنسی و جنسیتی از جمله طرد شد توسط خانواده و تن فروشی پرداخت و روزنامه اطلاعات روز، مقاله ای را  با عنوان «زندگی در خفا؛ جامعه‌ زیرزمینی هم‌جنس‌گرایان کابل» از استفانی گلینسکی منتشر کرد و در آن از زندگی مخفیانه همجنسگرایان در کابل سخن گفت.

 و از طرفی هم در روزنامه های دیگر به اقلیت های جنسی و جنسیتی حمله می شود و این مسئله را گناه و جرم میداند به مثال خبرگزاری صدای افغان آوا، در مقاله ای با تیتر «رسانه های غربی با نوعی شبیخون فرهنگی در راستای بی هویت کردن مردم افغانستان فعالیت میکند.» گفت:

«انتشار این گونه اعمال(همجنسگرایی) به جز تنفر و انزجار انسان ها از انسان بودنش، چیزی دیگری در پی ندارد.»


و یا در شبکه تلویزیون یک کابل در برنامه ۱۴۰۰ سال به رابطه همجنس حمله شد و آنها لواط کار خطاب کرد و عامل انقراض سفیدپوستان کشورهای غربی را همجنسگرایی معرفی کرد! و با استناد به آيات قرآن این مسئله را جرم تلقی کرد.


متاسفانه با گذشت هجده سال از سقوط طالبان و با روی کارآمدن نظامی جدید، همچنان دگرباشان جنسی و جنسیتی در قانون افغانستان جایگاهی ندارند و امیدواریم با تلاش و کوشش این مسئله را در جامعه عادی سازی کنیم و با پیگیری، دولت و پارلمان را وادار به تصویب قانونی در حمایت از دگرباشان افغانستانی کنیم.


منبع: رادیو رنگین کمان برنامه « اینجا پامیر »

مجری و تهیه کننده: آرتمیس اکبری