۱۳۹۹ خرداد ۶, سه‌شنبه

کاستاریکا، اولین کشور آمریکای مرکزی که ازدواج همجنسگرایان را قانونی کرد.

کاستاریکا، اولین کشور آمریکای مرکزی که ازدواج همجنسگرایان را قانونی کرد.

کاستاریکا  با قانونی کردن ازدواج همجنسگرایان، به اولین کشور امریکای مرکزی و ششمین کشور امریکای لاتین تبدیل شد که ازدواج همجنسگرایان را به رسمیت میشناسد.

پیشتر در اگوست ۲۰۱۸ دیوان عالی کشور کاستاریکا تصریح کرده بود که قانونی شدن ازدواج همجنسگرایان اجتناب ناپذیر است. در این حکم، مدت ۱۸ ماه به پارلمان فرصت داده بود که ازدواج همجنسگراها را قانونی کند و اگر قانونگذاران نتوانند و یا نخواهند که تغییرات لازم را در این مدت در متن قانون اعمال کنند، ممنوعیت ازدواج همجنسگرایان، رفع، و ازدواج آنها در این کشور و پس از طی مدت هجده ماه، به طور خودکار قانونی خواهد شد.

علیرغم مخالفت قابل توجه گروه های مذهبی با ازدواج همجنسگرایان در آمریکای لاتین، اما به طور فزاینده ای این مسئله پذیرفته شده است و زوج های همجنس گرا اکنون اجازه دارند در آرژانتین ، اکوادور ، برزیل ، کلمبیا ، اروگوئه و بخش هایی از مکزیک ازدواج کنند.

وضعیت ترنسجندرهای افغانستانی

وضعیت ترنسجندرهای افغانستانی

متاسفاته در قانون افغانستان جنسیت انسان ها تنها به مذکر و مونث خلاصه می شود. و در افغانستان مسائل مربوط به تراجنسیتی ها همانند مسئله همجنسگرایی تابو و خلاف اسلام است و محازات تعیین میشود. و حمایتی قانونی در عمل ندارند

 

در جامعه افغانستان به ترنسجندرها "ایزک"، "نر ماده" و یا "دوجنسه" میگویند که لغاتی هستند برای تحقیر یک فرد ترنسجندر.

و افراد ترنسجندر بین خودشان از کلمه "مورات" به جای ترنسجندر استفاده میکنند.

 

 یشتر ترنسجندرها در افغانستان، به دلیل تعصب جنسیتی هیچ‌گاهی نتوانسته اند هویت جنسی خود شان را پیدا کنند و در مرحله بحران هویت هستند و اطلاعاتی در مورد خودشان ندارن و ان بخشی هم که به هویت اصلی خود پی برده اند نمیتوانند مثل سایر شهروندان با آزادی نسبی به زندگی شان ادامه بدهند.

 

خانواده‌‌های افغانستانی داشتن فرزندی با هویت جنسی متفاوت را ننگ بزرگی برای خودشان میدانند. این حباب ننگ و غیرت، باعث شده است که  ترنسجندرها در افغانستان، در انزوا نگه داشته شوند.

 

بیشتر این افراد از سوی خانواده خود طرد شده و به شهرها پناه می‌برند و زندگی گروهی باهم دارند و در شهرهای بزرگ با رقصیدن در محافل‌ عروسی و یا حتی در محفل‌های خصوصی مانند محافل بچه بازی، امرار معاش می‌کنند.


 

آن‌ها می‌رقصند تا پول به دست بیاورند. البته در میان ترنسجندرها یک عده‌ی شان که حالا سن شان بالا رفته و دیگر در محافل رقص کسی به انها توجه نمیکنند ، مسؤولیت تنظیم و فرستادن ترنسجندرهای جوان را به مجالس برای رقص و حتی سکس در قبال پول به عهده می‌گیرد.

 

متاسفاته در قانون افغانستان جنسیت انسان ها تنها به مذکر و مونث خلاصه می شود. و در افغانستان مسائل مربوط به تراجنسیتی ها همانند مسئله همجنسگرایی تابو و خلاف اسلام است و محازات تعیین میشود. و حمایتی قانونی در عمل ندارند.

ترنسجندرها با مشکلات اجتماعی زیادی مواجه هستند، از خشونت های خانوادگی گرفته، تا آزار و اذیت جنسی توسط پلیس و جامعه و حتی قتل.



۱۳۹۹ خرداد ۵, دوشنبه

شب ها همیشه کابوس میبینم

عرفان همجنسگرای افغان هست که الان ساکن آمریکاست و از دردها و رنجهاییش در رابطه با گرایش جنسی اش میگوید

  در ۱۹سالگی مجبور شدم با دخترعمویم ازدواج کنم. پدر مادر و خانواده عمویم ما را ازکودکی برای هم نشان کرده بودند، تا در آینده باهم ازدواج کنیم. ازدواجی که برخلاف میل باطنیم بود. یکسال از ازدواجم نگذشته بود که مادرم از ما مدام سوال میپرسید که چرا شما برای من نوه نمیارین؟! و مدام به دخترم عمویم نازگل فشار میاورد که برایش پسری بدنیا بیاورد.

و حتی بارها ما را نزد دکتر میبرد تا چک کنند آیا باردار میشویم یا نه ولی نازگل هیچ حرفی نمیزد در مورد اینکه من ازش پرهیز میکنم و با او نزدیکی نمیکنم.

تا اینکه بالاخره بعد از کلی فشار توسط خانوادم همسرم باردار شد و دختری بدنیا آورد..

اما همیشه عذاب وجدان داشتم از اینکه من نمیتوانم برای دخترم ثریا پدر خوبی بشم. من نمیتونم برای نازگل شوهر خوبی باشم...نازگل همیشه با نگاهی امیدوارانه به من نگاه میکند ولی من با رفتار سردم همیشه دلش را شکوندم اما او هیچ وقت ناامید نمیشد..

من در این مدت در بازار کابل مغازه ای داشتم و از طریق فیس بوک با افرادی مثل خودم آشنا شدم. و با آن ها مخفیانه قرار می ذاشتم و همدیگر را می دیدیم.

تا اینکه من عاشق پسری به اسم حسن شدم. همیشه صبح زود که بازار خلوت بود میومد مغازه به دیدنم و مرا میدید و در مغازه معاشقه میکردیم. و بعد از یکی دو ساعت از هم جدا میشدیم و او هم میرفت سرکار. او شغلش خیاطی بود و لباس میدوخت..

تا اینکه یک روز صبح وقتی با حسن بودم پدرم وارد مغازه شد و مارا حین معاشقه دید.

همان  لحظه پاهایم سست شد و پدرم را دیدم که با تعجب نگاه میکرد و به شدت شوکه شده بود. و بعد با فریاد سمت ما آمد و چند بار با لگد مارا کتک زد و حسن پدرم را هل داد و از مغازه بیرون رفت و بعد از آن روز دیگه هرگز حسن را ندیدم..


 آن روز پدرم مغازه را بست و با تهدید من را مجبور کردم بروم خانه. وقتی به خانه رسیدیم پدرم با چاقو به من حمله ور شد اما مادرم خودش را روی من انداخت و کمکم کرد و قسم داد کاری با من نداشته باشد اما پدرم، مادرم با لگد کتک زد و من ترسیده بودم.
.

در نهایت منم دیگه خسته شده بودم از اینکه خانوادم برای من تصمیم بگیرن. خسته از اینکه باید همش تحقیر بشم و عذاب بکشم و با پدرم درگیر شدم و او را هل دادم و فوری از خانه دویدم و رفتم بیرون.

چند روزی را در خانه یکی از دوستانم که از طریق فیس بوک باهاش اشنا شده بودم، گذراندم و بعد از کابل خارج شدم و به هرات رفتم چندماهی انجا کار کردم و مقداری پول جمع کردم و بعد قاچاقی به ترکیه سفر کردم..

انجا هم سه سال کارگری کردم و زندگی به شدت سختی را سپری کردم تا اینکه از طرف سازمان ملل پروندم به امریکا داده شد و امدم به امریکا..

الان با دردی که در سینه دارم زندگی میکنم و شروع یک زندگی دوباره برایم به شدت سخت هست. شب ها همیشه کابوس میبینم در مورد خانواده و دخترم...دختری که نباید به دنیا میامد. و الان بخاطر من حتما خیلی رنج میکشد..

چرا که الان دخترم سالها بدون پدر، بزرگ شده و حتما پدرش را میخواهد و در مورد من حتما سوال میپرسد...

همسر سابقم که چند سال برایم صبر کرد و با متانت با من برخورد میکرد و الان کسی نیست ازش مراقبت کند...

و همیشه فکر میکنم ای کاش بدنیا نمیامدم تا مجبور نمیشدم دخترم را همراه با مادرش از ترس جانم رها کنم

و قطعا تا اخر عمر با این درد زندگی خواهم کرد.


۱۳۹۹ خرداد ۳, شنبه

بدترین چیز در افغانستان همجنسگرا بودن هست

امروز از طریق اینستاگرام با اکرام اشنا شدم و بعد از طریق ویدیو کال با من صحبت کرد. اکرام جوانی ۱۹ ساله همجنسگرا از افغانستان هست. از دردها، زخم زبان ها ، و آزار اذیت های جنسی که تجربه کرده بود و بعد از درد مهاجرت و تنهایی گفت.

.

« من از ولایت سمنگان هستم اما در کابل زندگی میکردم و بزرگ شدم. در نگاه اول برای همه یک پسربچه معمولی بودم اما رازی بزرگ را در سینه ام نگه داشته بودم که اگر فاش میشد ممکن بود کشته شوم. و آن همجنسگرا بودنم بود.»

متاسفانه در افغانستان همانند بیشتر کشورهای اسلامی همجنسگرایی یک تابو هست. که در صورت دستگیری توسط نیروهای امنیتی حبس طولانی مدت را در پی دارد. و در صورت آشکار شدن گرایش جنسی فرد همجنسگرا ممکن است توسط خانواده اش تحت عنوان دفاع از ابرو و ناموسش به قتل برسند.

«بدترین چیز در افغانستان همجنسگرا بودن هست چون اگر خانواده کسی خبردار شود که همجنسگراست حتما توسط خانوادش کشته میشود و یا خودش بعد از شکنجه زیاد مجبور به خودکشی میشود»

اکرام از تجربه خودش از فاش شدن گرایشش گفت:

«من از طریق فیس بوک با افرادی مثل خودم اشنا میشدم و با انها در پارک، سینما و قهوه خانه قرار میذاشتم و با هم حرف میزدیم و رابطه برقرار میکردیم. اما بیشتر صحبت هایمان در مسنجر بود. ۱۵ یا ۱۶ سالم بود که یک شب موقعی که خواب بودم برادر بزرگم گوشیم را چک کرد و عکس ها و چت های من با دوستانم را دید و متوجه همه چیز شد.

بعد با لگد مرا بیدار کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن و لت و کوب کردنم و پدر مادرم را فهماند و مرا در اتاقی حبس کردن. تا دو روز مرا حرامزاده و لواط کار میگفتن و به من غذا نمیدادن تا اینکه خواهربزرگم به دادم رسید و مرا نجات داد و مقداری پول داد و من هم مدتی در خیابان های کابل بودم و شنیده بودم که خیلیا به ایران میرن و کار میکنن و بعد من هم مثل بقیه به سمت ایران قاچاقی حرکت کردم برای شروع زندگی جدید»

اکرام با بغض ادامه میدهد:« من فقط ۱۵ ۱۶ ساله بودم و دنیای خارج از کابل را ندیده چه برسد به کشور دیگه. فکر میکردم همه چیز درست میشه اما من ساده بودم و روزای اول درپارک خوابیدم و همان روزای اول از نگاه بقیه فهمیدم که لباسم را باید عوض کنم.  بعد افرادی به من کمک کردن تا کار و جای خواب پیدا کنم و اوایل نمیدانستم برای زندگی باید مدرک شناسایی داشته باشم ، لهجه ام با بقیه متفاوت بود و مسخره ام میکردن و بارها متلک میشنیدم و میگفتن افغانی و...

من در ایران مخفیانه زندگی و کار میکردم و در ایران مشغول به کارهای ساختمانی بودم و شب ها با چند کارگر دیگه در داخل همان ساختمان میخوابیدیم.

 در مدتی که در ایران بودم بیشتر متوجه تفاوت هایم با بقیه شدم. بقیه کارگرا به من متلک مینداختن و میگفتن عروس ما میشوی و بعد همگی میخندیدن و یا رفتارم را مسخره میکردن که دخترانه هست. و یا موهای بلندم را مسخره میکردن. اما خودم چیز متفاوتی را در خودم نمیدیدم.

یک شب که با دو کارگر دیگه که با هم کار میکردم تنها شدیم و ان شب کسی به جز ما سه نفر نبود اما انشب اتفاق وحشتناکی برایم افتاد انها به من تجاوز کردن»

« انشب ترسیدم و کل بدنم درد میکرد و سرم گیج میرفت و حالم به شدت بد بود و هیچ کسی را نداشتم تا به من کمک کند تا بهش پناه ببرم و...»

اکرام بعد از گفتن این اتفاق گریه میکرد و نتونست به حرف زدن ادامه بده و بعد مدتی ازش پرسیدم که چی شد اومدی ترکیه؟ و اکرام ادامه داد:

«ان موقع خیلی میشنیدم که عده ای به ترکیه و بعد به اروپا میرن. منم خوشحال شدم و با خودم فکر کردم اگه به ترکیه بیام و یا اروپا برم دیگه کسی کاری به همجنسگرا بودم ندارد و راحت میتوانم زندگی کنم. و برای همین قاچاق بری را پیدا کردم و به ترکیه امدم. اوایل در استانبول زندگی کردم وبعد بخاطر غیرقانونی بودنم توسط پلیس دستگیر شدم و مرا به کمپ کودکان زیر سن فرستان. انجا افتضاح بود و خیلی اذیت میکردن. تا اینکه با چند نفر از کمپ فرار کردم و به شهر کارس رفتم انجا مشغول به کار شدم. توی این مدت بیشتر به خودم میرسیدم گوشواره مینداختم به گوشم و موهامو رنگ میکردم و یکم هم ارایش. و هم خونه ای هام میگفتن خجالت بکش و چرا اینکارو میکنی و مگه دختری و منم توجهی نمیکردم. ولی یک شب  دوباره...»

«بعد به شهر فعلیم یعنی کارابوک امدم اینجا دوستانی دارم و به من کمک میکنن. و با افراد همجنسگرای زیادی اشنا شدم که با هم رفت و امد داریم. و اینجا مشغول کار خیاطی هستم اما باز نگرانم چون کیملیک (کارت شناسایی ترکیه) ندارم و ممکن است دیپورت شوم. من خبر نداشتم که میشود در سازمان ملل ثبت نام کرد و میشه قانونی زندگی کرد و اینکه خیلی دیر متوجه این پروسه شدم و و الان هم اداره مهاجرت هم مرا ثبت نام نمیکند و میگوید شهر بسته هست و یا میگن بعد از کرونا بیا. و باید ببینم چی میشه»

در پایان بزرگترین آرزویش را گفت:

«امیدوارم از این جهنم نجات پیدا کنم و بتونم منم مثل بقیه زندگی کنم و آرامش داشته باشم و دیگه بخاطر گرایش و ظاهر متفاوتم توهین نشنوم. میخواهم درس بخوانم و شغل خوبی داشته باشم»